داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 45
کل نظرات : 0

بازديد امروز : 40 نفر
بارديد ديروز : 16 نفر
بازديد هفته : 102 نفر
بازديد ماه : 516 نفر
بازديد سال : 2,863 نفر
بازديد کلي : 25,890 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

دست در دست پدر ، از خانه خارج می شوم ، در را که می بندم ، نسیم خنکی ، چهره ام را نوازش میکند ، خواب را از سرم بیرون میکند و مرا متوجه محیط پیرامونم میکند.
به سمت مدرسه که راه می افتیم ، با دیدن بچه گربه ای ، چشمانم برق میزند، به این فکر میکنم که کجا زندگی میکند؟ این خودروهایی که با سرعت های دیوانه کننده ، عبور میکنند ، آیا حواسشان به این گربه ی کوچک و بی آزار ، هست یا نه؟
دوقدم از خانه دور میشویم.، صدای ساییدن چیزی بر زمین ، مرا وادار میکند ، با چشم ، به دنبال صاحب صدا باشم، چشمم میخورد به رفتگری که با سعی و تلاش ، زباله های آدم های بی فکر که بر زمین انداخته اند را با جارو جمع میکند و قامت هایی که هر از گاهی برای همان زباله ها ، میشکنند!
سعی میکنم دنیایش را تشخیص دهم ، که اویی که به شدت تلاش میکند اما ذهنش در این جهان نیست ، در کجا سِیر میکند؟!
با "خسته نباشید" پدر ، که رو به رفتگر نارنجی پوش خطاب شده ، چشمانم را از او می‌گیرم ؛ گویی اوهم به خود آمده و کمی گیج اما با لبخند به پدر نگاهی می اندازد و من می‌اندیشم که کلمات ساده ، حتی می‌توانند روز آدمی را بسازند!
چند قدمی که دورتر می‌شویم ، چشمم میخورد به نیازمندی های روی دیوار ،
کسی برای ساختمان خانه اش خدمتکاری میخواهد ، کسی منشی با مشخصات گفته شده ، کسی فروشنده ای برای فرشگاه پوشاک درخواست کرده اما در این بین ، تصویر سگی زیبا را میبینم که از یابنده تقاضا شده با شماره ی زیر تماس‌ بگیرد و دیگری که به دلیل مهاجرت ، وسایل خانه اش را به حراج گذاشته.
و من از ته دل خوشحالم و با خود میگویم ، چه خوب که کسی مهر و محبتی نیاز ندارد ، چه خوب که کسی رفیقی را برای کار کردن در دلش نیاز ندارد و چه خوب که همه ، همدم دارند و کسی در نیازمندی ها ، عشق و محبت و رفیق و مهم تر از همه ، خانواده را ، لیست نکرده!
شخصی تنه ای به من میزند و باعجله رد میشود، بدون حتی لحظه‌ای درنگ و یک عذرخواهی ساده! من اما لبخند میزنم ، بی هیچ گله ای!
آدمهای زیادی را میبینم ، خانمی که لباس رسمی به تن دارد و من بی تردید ، حتم دارم که مقصدش ، محل کارَش است،
و گروهی از کودکان دبستانی که دیگر به مدرسه‌شان رسیده اند.
سعی میکنم دنیای آدمها را بفهمم! میدانم که به تعداد همه ی آدمهای روی کره ی زمین ، دنیایی متفاوت وجود دارد، زندگی هایی که باهم فرق دارند!
دیگر فرصتی نمانده، متونه پدر میشوم که ایستاده و با خنده به من می‌نگرد و با ابرو به مدرسه اشاره میکند که من متوجه نشده‌ام که کِی به آن رسیده ایم و آهِ افسوس‌بارم به هوا می‌رود..اما پرنده ای کوچک را میبینم که دانه میخورد، لبخند به لبانم راه پیدا میکند، از این همه لطفی که هنوز وجود دارد ، هنوز از بین نرفته و هنوز کسانی هستند که به فکر پرندگان کوچک هم هستند!
وارد مدرسه می‌شوم و در را می‌بندم اما قبل از اینکه کامل بسته شود ، پدر را میبینم که به سمت خانه راه می‌افتد!
همه ی این افکار، در طول همین یکی ، دو کوچه وارد ذهنم شدند و مرا به اندازه ی سالها فاصله ، برای دقایقی از خود و دنیایم دور کردند!

Nikna|نیک‌نا
نیکتا ناصراحمدی

امتياز : نتيجه : 5 امتياز توسط 4 نفر مجموع امتياز : 20

برچسب ها : انشا از آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینم , انشا درمورد آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینم , نگارش هشتم , نیکتا ناصراحمدی , نیکتا ناصر احمدی , نیکتاناصر احمدی , نیکنا , رزبلاگ , ایران موزیکال , متن , داستان , انشا , متن های خوب , متن برای کپشن ,
بازديد : 82
[ سه شنبه 14 آبان 1398 ] [ 16:07 ] [ نیکتا ناصراحمدی ]

روزگاربی‌رحم

در زندگی ، اتفاقاتی رو به دیده مان میآید ، اتفاقاتی که گاه ذهنمان را روزها دربرمیگیرد،
گاهی ، چشممان برخی را میبیند که بسیار سخن دارند ، می توان از چشمانشان خواند ، میتوان رنج را از چهره شان یافت ،
با هر سخنشان به ما درس عظیمی میدهند ، درسی که شاید تا کنون نیاموخته باشیم ، اما همچون گلی، در ذهنمان شکوفه میدهد و پایدار میماند.


چهره ی کودکانه اش ، دلم را به درد میآورد،
اما گویی ذوقی در چشمانش دیده میشود:
ذوق به زندگی؛
دستان پینه بسته اش ، اشک از چشمانم جاری میکند ، بغض، صدایم را خدشه دار میکند ،مرا شرمسار میکند،
کودکی که شاید از بدو تولد ، رنج ها و دردها بزرگش کردند ، حال همچون کوهی استوار گشته ، دردهایش بی اثر شدند،
حال میجنگد برای ساختن ، زندگی آتی اش ،
طفلی که اکنون ، خود نیز به مادری نیاز دارد ، مادری شده است برای هم خونی که شاید سالها بعد، قرار بر این است که ، او پشتوانه اش شود ؛
چشمهایش چون خورشیدی است که آسمان شبم را روشن میکند،
وقتی به او می نِگَرَم ، امید به زندگی، همچون ، موج دریایی ، در وجودم خروشان میشود،
با وجودش ، به من میآموزد که هیچگاه تسلیم روزگار ، نشوم، روزگار ، حتی بیرحم تر از دشمنی است که از پشت خنجر میزند ،
و من با خنجر های روزگار ، استوار میشوم ، تنم ، رنج هارا بر دوش میکشد،
گذشته ام را با دستانم ترمیم میکنم و معمار آینده ی خود میشوم ، آینده ام را با جان میسازم،
با دیدنش ، دلم به درد میآید ، دردی که توان گفتنش را ندارم ،
خودم را جای کودک میگذارم ، تا شاید اندکی از دردهایش را حس کرده باشم ، تا قدر زندگی را بدانم ، تا آنقدر گله مند نباشم ، شاید کمی شرم روی چشمانم پرده بزند ، زندگی با او چه بی رحم رفتار کرده ، حتی ذره ای محبت دیده نمیشود،
دنیای که ابتدا بی محبت ساخته شده، در انتها شاید پایان خوبی را برای دخترک رقم بزند،
دخترک دردش را به چه کسی بگوید؟
کجا ثانیه ای آرامش داشته باشد؟
مگر تا چه حد صبر دارد؟ تا چه حد استوار گشت است که رنج نیز او را به درد نمیآورد؟
دخترکی که تنش ، انبوه از نقش و نگار های تیر و گلوله است ، و از هر دردش ، زخم میبارد ، به کجا گله کند؟
فریادش گوش شنوا میخواهد ،
میدانم که روزی خدا به فریاد دلش خواهد رسید؛

از چشمانش خوانده ام ، که به امید خدا زندگی میکند ، نه امید به روزگار و آدمهایش ، آدمهایی که خود نیز از جنس روزگارند ،
و شاید حتی برخی بیرحم تر.. .

 

نیکتا ناصراحمدی

Nikna| نیک‌نا

امتياز : نتيجه : 3 امتياز توسط 6 نفر مجموع امتياز : 22

برچسب ها : خوارزمی , انشا , تصویر نویسی , هفتم , اول متوسطه , نیکتا , نیکتا ناصراحمدی , نیکنا , نیک نا , رزبلاگ , روزگار , زندگی , جنگ , فلسطین , کنایه , نگارش , ادبیات ,
بازديد : 97
[ دوشنبه 01 بهمن 1397 ] [ 14:55 ] [ نیکتا ناصراحمدی ]
آخرين مطالب ارسالي
انشا در مورد از محبت خار ها گل میشوند تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا از پاییز تاريخ : جمعه 19 مهر 1398
حال و روز این روزها تاريخ : یکشنبه 10 شهریور 1398
متن زندگی این روزها تاريخ : پنجشنبه 31 مرداد 1398
متن از انسانیت تاريخ : دوشنبه 14 مرداد 1398
متن از قضاوت تاريخ : پنجشنبه 03 مرداد 1398
دانلود آهنگ های قدیمی تاريخ : سه شنبه 04 تیر 1398
.: Weblog Themes By roztemp :.

موضوعات
داستان
آرشيو
جست و جو