داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 45
کل نظرات : 0

بازديد امروز : 9 نفر
بارديد ديروز : 29 نفر
بازديد هفته : 316 نفر
بازديد ماه : 38 نفر
بازديد سال : 2,385 نفر
بازديد کلي : 25,412 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

ثانیه ها میگذرند..دقایق هم.
چیزی تغییر نمیکند و نخواهد کرد و حیات تنها چیزیست که همه چیز است و نمیگذرد!، تنها کم میشود و میسوزد!
و ما فقط نشسته ایم و روزمرگی را نه! ، خیال فردایمان را ، زندگی میکنیم، مثلا زندگی میکنیم!
زندگی کردن ، در فردا بودن و فکر پستی ها بودن و انتقام نیست!
زندگی کردن همانیست که همه مان این روز ها ‌ازآن غافل شده و ایم و به خیال که زندگی میکنیم..!
اگر روزی برای خودت بودن را ، برای خود زندگی کردن را ، تجربه کردی و نگران حرف مردم و طرز فکراشان راجع‌به خودت نبودی ، یعنی زندگی میکنی و بس!
زندگی نمیکنیم و حرف از تلخیش میزنیم..!
کسی هم نیست یادمان دهد و در همان ثانیه ها یادآوریمان کند و بگوید که:
آخر فدایت شوم ، امروز را پشت فردایت سپری کردن ، زندگی کردن است که من نمیدانم..؟
همه کار میکنیم برای دیده شدن..در این راه ، چه ادعاها که نمیکنیم! و با ارزش هایمان را از کف میدهیم..فقط در ازا‌ءی دیده شدنی بی ارزش..پشت دنبال کننده ها و فالوورهایی که تنها نقششان، سرک کشیدن به زندگیمان است و بس!
و بعد خواسته ی دیده شدنمان را انکار میکنیم! اگر گفتن این خواسته انقدر وقیح است و پنهان میکنیم ، چرا این کار را انجام میدهیم؟!
باورکنیم که همه غذا میخورند، حال یا تکه ای نان و یا گوشت و برگرهای آنچنانی..باور کنیم که همه سفر میروند..حالا یا شمال خودمان یا سفر به دور اروپا!مگر فرقی هم دارد؟ مهم خوش‌گذرانی و دور هم بودن و شادیست، که در اکثر مواقع در شمال یافت میشود و در هزاران دور از اروپا ، نه!
آدم های واقعی زندگی را فراموش میکنیم ، وقت را صرف فالوور های ، دوست نما میکنیم!
زندگی را گوشه ی دنجی رها کرده و در مجازی به دنبال واقعیت ها میگردیم!
چقدر سخیف!
بخشش که دیگر حرفش راهم نباید زد! این روزها بخشش و بخشیدن در قاموسمان نیست!
کینه میکنیم و انتقام میزاییم!
هم را میبوسیم و طناب دار را برگردن هم می آویزیم..
دست میدهیم و خفه میکنیم
حرف میزنیم و تیر پرتاب میکنیم..
از کِی انقدر دنیا سخت شد؟
کی انقدر روزهایمان تاریک و سیاه شد؟
زندگیمان را خاک گرفته و
گوشه های دنج قدیم ، ماتم زده مان میکند!
و زانوی غم ، ثانیه ای پاهایمان را رها نمیکند!
این دستان و بازوان ، تنها کس و چیزی اند که برایمان مانده ، و در غم و عزلت ، به آغوشمان میکشند..!
وای از این روزها و دنیایی که ساختیم و جز خود چیزی برای خود نگذاشتیم..!
وای از حالمان ، وای به حالمان..واای.. .

نیکتا ناصراحمدی
Nikna

امتياز : نتيجه : 5 امتياز توسط 1 نفر مجموع امتياز : 5

برچسب ها : نیکتا ناصراحمدی , نیکتاناصراحمدی , نیکتا ناصر احمدی , نیکتاناصر احمدی , رزبلاگ , داستان , متن , کپشن , انشا , نویسنده , نویسندگی , عکاسی , قلم , قلم خوب , قلم قوی , دنیا , روزگار , زندگی این روزها , متن زندگی این روزها ,
بازديد : 58
[ پنجشنبه 31 مرداد 1398 ] [ 18:32 ] [ نیکتا ناصراحمدی ]
آخرين مطالب ارسالي
انشا در مورد از محبت خار ها گل میشوند تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا از پاییز تاريخ : جمعه 19 مهر 1398
حال و روز این روزها تاريخ : یکشنبه 10 شهریور 1398
متن زندگی این روزها تاريخ : پنجشنبه 31 مرداد 1398
متن از انسانیت تاريخ : دوشنبه 14 مرداد 1398
متن از قضاوت تاريخ : پنجشنبه 03 مرداد 1398
دانلود آهنگ های قدیمی تاريخ : سه شنبه 04 تیر 1398
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

موضوعات
داستان
آرشيو
جست و جو