داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 45
کل نظرات : 0

بازديد امروز : 21 نفر
بارديد ديروز : 29 نفر
بازديد هفته : 328 نفر
بازديد ماه : 50 نفر
بازديد سال : 2,397 نفر
بازديد کلي : 25,424 نفر

افراد آنلاين : 4
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

پاییز ، چون دختر زیبا رو ی تنهاست ، با لبخند هایی که طعم دلتنگی میدهند و چاشنیِ دردی که ریشه ی دیرینه ای در این طعم دارد..

لیوان پر از قهوه را در دست میگیرم..

رو به پنجره مینشینم و در افکار پریشانم غرق میشوم..

دلم میگیرد از پاییز..

پاییزی که چون گلوله ای میماند بر تن طبیعت..

پاییزی که دست به دست ماه هایش ، قاتل تدریجی تابستان میشود..

از مهر ماهی که گاه بر خلاف نامش هیچ محبتی در آن نمیبینم..

پاییزی که ، دلهره را با تمام وجود ، به جان کودکان کار می اندازد..

خیالِ کوله ای کوچک و پاهایی که کفش طلب میکنند ، ثانیه ای ذهنشان را رها نمیکند..

و این هوایی که بی رحمانه سردتر میشود و بدن های نحیفی که چشم به لباس گرم دارند..

به این می اندیشم، که پاییز، با تمام زیبایی هایش ، چه غم های بزرگی را در آغوش کشیده..

میدانی؟ هوا که سرد میشود ، به این می اندیشم که چند تن از این کودکان ، سرما را از عمق وجود حس خواهند کرد!

و من از سرمایی که به وجودشان منتقل خواهد شد ، میلرزم!

هرگاه که باران نمیبارد ، به عطوفت خدا فکر میکنم 

که چه جانانه به فکر تک تک بند هایش است و بنده ای که سقف خانه اش آسمان است و به او پناه آورده را نا امید نمیکند!

اخ، جانم ، خورشید را فراموش کردم ، که چه بی منت گرم میکند، تن ها ی یخ بسته را و چه زیبا روشن میکند روز های تاریکی را ، و چقدر حسودی ام میشود به خورشیدی که اینطور مادرانه عشق میورزد..

راستش ، پاییز که میشود دلم میگیرد از وهمی که به جان آدمها می افتد!

اندکی مکث میکنم ، چشمم را میدوزم به برگ های رنگینی که اوج زیبایی خلقت را به تصویر میکشند..و در میابم این شمشیری که از رو بسته ام منصفانه نیست!

این پاییزی که اینطور بی رحمانه به جنگ با افکار کودکان میرود، زیبایی های عمیقی دارد که بخشی از این تاریکی هارا روشنایی می بخشد!

شب هایی طولانی که تورا به مهمانی خدا دعوت میکند..

انبوهی از برگ های آتشین ، که به استقبال قدم های تو می آیند!،

زینتی ست برای آن تاریکی ها!..

و شاید با آمدن پاییز ، پوسته ای را که دور انسانیت کشیده ایم ، بردارییم و انسانیتِ کم رنگ شده ی روزهایمان را رنگ ببخشیم،

شاید با آمدن مهر ماه ، مهر را به قلب هایمان تزریق کنیم ، و کمک حالِ کودکانِ وهم برداشته ، شویم..

با تمام شدن این افکار ، به خود می آیم و به لیوانِ تهی از قهوه ی تلخ مینگرم..

قهوه ای تلخ که باعث زاده شدن نتیجه ی شیرین این افکار شد..

Nikna

17.22

MEHR.2

امتياز : نتيجه : 4 امتياز توسط 2 نفر مجموع امتياز : 9

برچسب ها : انشا در مورد پاییز , انشا از پاییز , متن از پاییز , متن درمورد پاییز , متن پاییز , اشا پاییز , نیکتا ناصراحمدی , نیک‌نا , نیک نا , نیکتا , پاییز , عکس از پاییز ,
بازديد : 61
[ جمعه 19 مهر 1398 ] [ 13:20 ] [ نیکتا ناصراحمدی ]
آخرين مطالب ارسالي
انشا در مورد از محبت خار ها گل میشوند تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا از پاییز تاريخ : جمعه 19 مهر 1398
حال و روز این روزها تاريخ : یکشنبه 10 شهریور 1398
متن زندگی این روزها تاريخ : پنجشنبه 31 مرداد 1398
متن از انسانیت تاريخ : دوشنبه 14 مرداد 1398
متن از قضاوت تاريخ : پنجشنبه 03 مرداد 1398
دانلود آهنگ های قدیمی تاريخ : سه شنبه 04 تیر 1398
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

موضوعات
داستان
آرشيو
جست و جو