داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصراحمدی | ||||||
تبليغات روزی روزگاری ، وارونه¿¡ روزگار، غمَم را سنگین تر میکند، در تمام عمرم فقط یک چیز را از خدا خواستار بودم که آنهَم دست مرا به دست سرنوشت گره زد من نیز دربرابرش تسلیم شده ام زندگی چون باتلاق میماند ، جاده را که خاکی رَوی در باتلاقِ سرنوشت غرق خواهی شد.. و تو چون ، بند بازی هستی و بندِ تو ، تنها راه مُمتَد و ناجیِ تو در برابر سرنوشت و روزگار است من آموختم از آن ابتدا صبر را با خود حمل کنم اما کوله باری از غم ، اندک اندک کمرِ راست مرا زمینگیر کرد فاجعه نیز جایی به اوج میرسد که دریایی، تُهی از ماهی باشد دادگاهی ، بی قاضی باشد.. متهم نیز، بی گناه باشد.. و اوج نگون بختی جایی چون خانه ای ست ثروتمند، با عِدهای آدمِ تُهی از مال و عِدهای ناچیز و بی عدالتِ دیگر، اما تهی از فقر.. و پول چرک ترین و کثیفترین چیزیست که میتواند آدم را از اَرش به فرش برساند.. گوسفند فربه ، عاقبتش طعمه ی گرگ میشود.. در این روزگار ، بالانشینان لذت زندگی را درک خواهند کرد ، مابقی حتی بویش هم به مشامشان نمیرسد.. این قلب شکسته ی من میتواند بغض فراوانی را بشکند... فروان آدمی ، قاضی نیست ، اما قضاوت میکنند آشپز نیستند اما آشپزی میکنند سیرند اما برای عظیم کردن جیبشان ، خود را شکل گرسنهها میکنند اینجا همان دنیای وارونه ی نگون بختیهاست... غذا را تا نمک نریزی ، شور نمیشود تا طعم زهر را نچشی، معنای تلخی را درک نخواهی کرد تا زمانی که دل سیراز غذا داری، متوجه گرسنگی نمیشوی تا زمانی که سیراب هستی ، در درک کردنِ معنای بی آبی و تشنگی ، بی توان خواهی بود چگونه قضاوت میکنیم زمانی که قاضی نیستیم ، درحالی که نمیاندیشیم،،.. . چشمانم چون خوزستان دیگر آااب ندارد ، خون میچِکد دل من چون خوزستان هوا ندارد ، هوایش را ازدست داده فریااد میزنم ، اما فریاد من ، گوشِ شنوایی را هرگز نمیابد و من نیز همچو بازیگری بینقش، در صحنه، سرگردان مانده ام سرگردان مانده ام بینِ فقر،بیآبی و بی هوایی، قضاوت ها و فریاد ها... و حال ما ماندیم و صحنه ای با آدمهای رنگارنگ که من در آن سرگردانم و من ماندم و دنیای وارونه من ماندم و سکوت هراس انگیزِ تنهایی من ماندم و فریادهایی که نشنیدند من ماندم و بغض غمآلودم و اشک هایی که هرگز نریختند و من ماندم تنها دراین روزگاری که حتی زمانش هم در جای خودش نبود..! نیکتا ناصراحمدی Nikta-stories.rozblog.com Telegram : @Nik_story
بازديد : 83
[ پنجشنبه 10 آبان 1397 ] [ 12:28 ]
[ نیکتا ناصراحمدی ]
آخرين مطالب ارسالي انشا درمورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش تاريخ : شنبه 28 دی 1398
انشا درمورد کوه به کوه نمیرسد آدم به ادم میرسد تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا در مورد از محبت خار ها گل میشوند تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا درمورد آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینم تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1398
انشا از پاییز تاريخ : جمعه 19 مهر 1398
حال و روز این روزها تاريخ : یکشنبه 10 شهریور 1398
متن زندگی این روزها تاريخ : پنجشنبه 31 مرداد 1398
متن از انسانیت تاريخ : دوشنبه 14 مرداد 1398
متن از قضاوت تاريخ : پنجشنبه 03 مرداد 1398
دانلود آهنگ های قدیمی تاريخ : سه شنبه 04 تیر 1398
|
||||||
[ طراحي : رزتمپ ] [ Weblog Themes By : rozblog.com ] |